کرامات معصومیه سلام الله علیها(2)
شفاى طلبه نخجوانى
حضرت آيت الله مكارم شيرازى (دام ظله) مى فرمايد: بعد از فروپاشى شوروى سابق و آزاد شدن جمهورى هاى مسلمان نشين (و از جمله جمهورى نخجوان) مردم شيعه نخجوان تقاضا كردند كه عده اى از جوانان خود را به حوزه علميه قم بفرستند تا براى تبليغ در آن منطقه تربيت شوند.
مقدمات كار فراهم شد و استقبال عجيبى از اين امر به عمل آمد. از بين سيصد نفر داوطلب، پنجاه نفر كه معدل بالايى داشتند و جامع ترين آن ها بودند براى اعزام به حوزه علميه قم انتخاب شدند. در اين ميان، جوانى با داشتن معدل بالا، به سبب اشكالى كه در يكى از چشمانش وجود داشت انتخاب نشده بود، اما با اصرار فراوان پدرش مسؤول مربوط ناچار به پذيرش ايشان شد. هنگام فيلمبردارى از مراسم بدرقه اين كاروان علمى، مسؤول فيلم بردارى دوربين را روى چشم معيوب اين جوان متمركز مى كند و تصوير بر جسته اى از آن را به نمايش مى گذارد كه جوان با ديدن اين منظره بسيار ناراحت و دل شكسته مى شود. خلاصه كاروان به سوى قم حركت كرده و بعد از ورود در مدرسه مربوط ساكن مى شود . جوان بيمار بعد از اسكان به حرم مشرف و با اخلاص تمام متوسل به حضرت مى شود، و در همان حال خوابش مى برد. در خواب عوالمى را مشاهده كرده و بعد از بيدارى مى بيند چشمش سالم و بى عيب است.
وقتى خبر آنى كرامت به نخجوان مى رسد، آن ها مصرانه مي خواهند كه اين جوان بعد از شفا يافتن و سلامتى چشمش به آن جا برگردد تا باعث بيدارى و هدايت ديگران و استحكام عقيده مسلمين شود.
نزول رحمت الهى
بار ديگر شبانگاهان دست فياض الهى ازآستين كريمه به در آمد و چراغى به روشنى خورشيد برافروخت. سخن از گذشته هاى دور نيست، بلكه حقيقتى است محقق در جمعه شب 23/2/73. آرى بار ديگر در آن شب شاهد گشوده شدن خزائن غيب و نزول رحمت الهى گشتيم. آن كه مورد عنايت قرار گرفت، مسافرى بود از راه دور، دخترى چهارده ساله از اهالى «شوط» ماكو، از شهرهاى آذربايجان، كه خود چنين مى گويد: رقيه امان الله پور هستم از اهالى «شوط» ماكو، چهار ماه پيش بر اثر يك نوع سرما خوردگى از ناحيه هر دو پا فلج شدم. خانواده ام مرا به بيمارستان هاى مختلف در شهرهاى ماكو، خوى و تبريز بردند، ولى همه پزشكان پس از عكس بردارى و انجام دادن آزمايش هاى مكرر، ازدرمانم عاجز شدند و من ديگر نمى توانستم پاهايم را حركت دهم تا اين كه چهارشنبه شب 21/2/73 در عالم رويا ديدم كه خانمى سفيد پوش سوار بر اسبى سفيد به طرف من آمد و فرمود: «چرا از همان ابتداى بيمارى پيش من نيامدى تا شفايت دهم؟». با اضطراب از خواب پريدم و جريان خواب راباعمو و عمه ام در ميان گذاشتم و آن ها نيز بلافاصله مقدمات سفر به قم را فراهم كردند.
لذا روز جمعه 23/2/73 به قم آمديم و ساعت 30/7 دقيقه بعد از ظهر به حرم مطهر مشرف شديم. پس از نماز، مشغول خواندن زيارتنامه شدم كه ناگهان صداى همان خانمى كه در خواب ديده بودم به گوشم رسيد كه فرمود: «بلند شو راه برو، كه شفايت دادم» من ابتدا توجهى نكردم و باز مجدداً همان صدا با همان الفاظ تكرار شد ; اين بار به خود حركتى دادم و مشاهده كردم كه قادر به حركت مى باشم و مورد لطف آن بى بى دو عالم قرار گرفته ام .
نسيم رحمت
خواهر پروين محمدى اهل باختران در سال سوم دبيرستان مبتلا به تشنج اعصاب شد و پس از بى اثر بودن معالجات مكرر و نااميدى از همه جا، همراه خانواده به اميد گرفتن شفا از امام رضا (ع) عازم مشهد مقدس مى شود.
مادر ايشان اين كرامت را اين گونه بيان مى كند:
وقتى به قم رسيديم، با خود گفتيم خوب است اول به زيارت خواهر امام رضا (ع) برويم، اگر جواب نداد به مشهد مى رويم ; ساعت دو بعد از نيمه شب بود كه به قم رسيديم ; ساعت نه صبح به حرم مشرف شديم و دخترم را كه به سختى خوابش مى برد و در اثر تشنج اعصاب دچار مشكلاتى مى شد، با حال توجه و توسل به حضرت معصومه(س)، به نزديك ضريح بردم و به راحتى خوابيد.
پس از مدتى كه نماز ظهر و عصر گذشت، بوى عطر عجيبى حرم را گرفت و ديدم دست راست دخترم سه مرتبه به صورتش كشيده شد و رنگ او بر افروخته گرديد و گوشه چادر او كه به ضريح بسته بودم باز شد; در همين حال دخترم از خواب بيدار شد و گفت : مادر كجاييم؟ گفتم: حرم حضرت معصومه (سلام الله عليها). گفت: مادر گرسنه ام! من كه ماه ها بود حسرت شنيدن اين كلمه را از او داشتم , به او گفتم : برويم بيرون حرم ; با هم داخل صحن شديم. از او پرسيدم: احساس ناراحتى نمى كنى؟ گفت: نه، الحمدالله خوب هستم. من احساس كردم كه حالت او طبيعى شده، فهميدم كه از حضرت معصومه شفا گرفته است.(اين كرامت در روز پنجشنبه 2/4/73 به وقوع پيوسته است. )
نجات گروه سرگردان
سال هاى قبل از انقلاب تعدادى زائر در فصل زمستان، براى زيارت كريمه اهل بيت عازم قم شدند، اين گروه درچند فرسخى قم به دليل فرا رسيدن شب و برف و بوران شديد راه گم كردند و در بيابان سرگردان شدند. زائران وقتى جان خود را در خطر ديدند دست توسل به دامن حضرت معصومه (سلام الله عليها) گرفتند تا با نشان دادن راه به آن ها نجات شان دهد.
طبق سند موثق، يكى از خدام آستانه مقدسه حضرت معصومه (سلام الله عليها) مرحوم «سيد محمد رضوى» مى گويد: آن شب (بدون اطلاع از وجود زائران سرگردان در بيابان) در حرم بودم، هنوز اندكى از خوابم نگذشته بود كه در عالم رؤيا ديدم بى بى دو عالم حضرت معصومه (سلام الله عليها)، نزد من آمد و فرمود:«برخيز، چراغ گلدسته را روشن كن!» شتابزده از خواب بيدار شدم و نگاه به ساعت كردم، ديدم تازه اندكى از نيمه شب گذشته و برف سنگينى همه جا را فرا گرفته است و هنوز چهارساعت به اذان صبح باقى مانده (طبق معمول اندكى قبل از اذان صبح چراغ هاى گلدسته ها را روشن مى كرديم.) لذا مجدداً خوابيدم، و دوباره همان خواب تكرار شد، ولى اين بار حضرت با تندى به من فرمودند: «برخيز، مگر نگفتم چراغ هاى گلدسته ها را روشن كن!» لذابراى دومين بار شتابزده از خواب برخاستم، و باوجود برف و سرماى شديد كه همه جا راگرفته بود، با خود گفتم، چرا امشب چراغ ها را زودتر از معمول بايد روشن كنم؟ به سمت گلدسته ها رفتم و چراغ ها را روشن كردم .
آن شب به سرآمد و صبح روز بعد كه از حرم عبور مى كردم، شنيدم چند نفر از زائران به هم ديگر مى گويند: «حضرت معصومه (س) به دادمان رسيد، چقدر بايد از محضر مقدسه اش تشكر و سپاسگزارى نماييم! اگر چراغ هاى گلدسته ها روشن نمى شد ما در آن تاريكى شب و آن بيابان پر از برف جان سالم به در نمى برديم.»
لذا آن موقع بود كه راز خواب خود را دريافتم كه چرا حضرت معصومه (سلام الله عليها) به من فرمود: «بر خيز و چراغ گلدسته ها را روشن كن!»
سایت راسخون